حمایت از گنج‌نما




 

غزل شمارهٔ ۲۴۶

نگارا، گر چه از ما برشکستی

ز جانت بنده‌ام، هر جا که هستی

ربودی دل ز من، چون رخ نمودی

شکستی پشت من، چون برشکستی

چرا پیوستی، ای جان، با دل من؟

چو آخر دست، از من می‌گسستی

ز نوش لب چو مرهم می‌ندادی

ز نیش لب چرا جانم بخستی؟

ز بهر کشتنم صد حیله کردی

چو خونم ریختی فارغ نشستی

اگر چه یافتی از کشتنم رنج

ز محنت‌های من، باری، برستی

مرا کشتی، به طنز آنگاه گویی:

عراقی، از کف من نیک جستی!