حمایت از گنج‌نما




 

غزل شمارهٔ ۶۷

هلال حسن به عهد رخ تو یافت کمال

که هم جمال جهانی و هم جهان جمال

ز روی پرده برافگن که خلق را عید است

هلال ابروی تو همچو غرهٔ شوال

محیط لطف چو دریا مدام در موج است

میان دایرهٔ روی تو ز نقطهٔ خال

رخ تو بر طبق روی تو بدان ماند

که بر رخ گل سرخ است روی لالهٔ آل

ز نور چهرهٔ تو پرتوی مه و خورشید

ز قوس ابروی تو گوشه‌ای کمان هلال

به پیش تست مکدر چو سیل و تیره چو زنگ

به روشنی اگر آیینه باشد آب زلال

ز خرقه‌ها بدر آیند چون کند تاثیر

شراب عشق تو در صوفیان صاحب حال

به وصف آن دهن و لب کجا بود قدرت

مرا که لکنت عجز است در زبان مقال

گدای کوی توام کی بود چو من درویش

به نزد چون تو توانگر عزیز همچون مال

ز شاخ بید کجا بادزن کند سلطان

وگرچه مروحه گردان ترک اوست شمال

چو کوزه ز آب وصالت دهان من پر کن

به قطره‌ای دو که لب خشک مانده‌ام چو سفال

رخ تو دید و بنالید سیف فرغانی

چو گل شکفت مگو عندلیب را که منال

بیا که در شب هجران تو بسی دیدیم

«جزای آنکه نگفتیم شکر روز وصال»