حمایت از گنج‌نما




 

گزیدهٔ غزل ۴۹۲

دردیده چه کار آید این اشک چو بارانم

بردیده اگر جانا سروی چو تو ننشانم

خود را به سر کویت بدنام ابد کردم

ازهر چه جز این کردم از کرده پشیمانم

جانم به فدات آن دم کز بعد دو سه بوسه

گویم که یکی دیگر گویی تو که نتوانم

گر با تو غمی گویم در خواب کنی خود را

این درد دل است آخر افسانه نمی‌خوانم

چاک دلم ای محرم چون دوخت نمی‌دانی

ضایع چه کنی رشته درچاک گریبانم

عشق بت و بیم جان این نقد به کف تا کی

خسرو به غزل بر گو تا دست برافشانم