زین بس من و جور عشق و تسلیم
کزا مده سرکشید نتوان
غم سینه بسوخت چون توان کرد
خود پردهٔ خود درید نتوان
بییاری بخت کام دل نیست
بی پر به هوا پرید نتوان
ایوان مراد بس بلند است
آنجا به هوس رسید نتوان
< گزیدهٔ غزل ۵۴۲
گزیدهٔ غزل ۵۴۰ >