حمایت از گنج‌نما




 

بخش ۷ - حکایت بازرگان و جواهرساز چنگنواز

 

پس از رنجانیدن جانوران و کشتن مردمان و کبر و خشم و خیانت و دزدی احتراز نمودم و فرج را از ناشایست بازداشت، و از هوای زنان اعراض کلی کردم. و زبان را از دروغ و نمامی و سخنانی که ازو مضرتی تواند زاد، چون فحش و بهتان و غیبت و تهمت. بسته گردانید. و از ایذای مردمان و دوستی دنیا و جادوی و دیگر منکرات پرهیز واجب دیدم، و تمنی رنج غیر از دل دور انداختم، و در معنی بعث و قیامت و ثواب و عقاب بر سبیل افترا چیزی نگفتم. و از بدان ببریدم وبنیکان پیوستم. و رفیق خویش صلاح را عفاف را ساختم که هیچ یار و قرین چون صلاح نیست

 

آن بازرگان که جواهر بسیار داشت و مردی را بصد دینار در روزی مزدور گرفت برای سفته کردن آن. مزدور چندانکه در خانه بازرگان بنشست چنگی دید

< بخش ۸

        

بخش ۶ >