حمایت از گنج‌نما




 

پاسخ دادن ویس رامین را

سمن ویس گریان بر لب بام

لب بام از رخش گشته وشى فام

نشد سنگین دلش بر رام خشنود

که نقش از سنگ خارا نستر زود

اگر چه دلش بر رامین همى سوخت

زرشک رگته کین دل همى توخت

چو برزد آتش مهر از دلش تاب

بیامد رشک و بر آتش فشاند آب

بدو گفت اى فریبنده سخن گوى

در افگندى به میدان سخن گوى

به خواهش باد را نتوان گرفتن

فروغ خور به گل نتوان نهفتن

اگر رفتى ز مهر من به گوراب

بسان تشنه جویان در جهان آب

برفتى تا نبینى خشم و نازم

ببردى کبگ مهر از پیش بازم

گهى جستن ز رویم یادگارى

گهى جستى ز هجرم غمگسارى

نبودت چاره اى جز یار دیگر

گرفتى تا شدت اندوه کمتر

گرفتم کاین سراسر راست گفتى

نه خوش خوردى نه بى تیمار خفتى

چرا آن بیهده نامه نبشتى

چرا گفتى مرا در نامه زشتى

چرا بر دایه خشم آلود بودى

مرو را آن همه خوارى نمودى

که فرمودت که پیش دشمنانش

ز پیش خویش همچون سگ برانش

ترا پندى دگم گر گوش دارى

به دانش بشنوى گر هوش دارى

چو بنمایى ز دل پنداشتى را

بمانى جاى لختى آشتى را

به جنگ اندر خردمند نکو راى

بماند آشتى را لختکى جاى

ترا دیو آنچنان کین در دل افگند

که تخم آشتى از دلت بر کند

تو نشنیدى که دو دیو ژیانند

همیشه در تن مردم نهانند

یکى گوین بکن این کار و مندیش

کزو سودى بزرگ آید ترا پیش

چو کرده بیاید آن دگر یار

بدو گوید چرا کردى چنین کار

ترا آن دیو پیشین کرد نادان

کنون دیو پسین کردت پشیمان

نبایست از بنه آزار جستن

کنون این پوزش بسیار جستن

گنه نا کردن و بى باک بودن

بسى آسان از پوزش نمودن

ز خورد ناسزا پرهیز کردن

به از پس داروى بسیار خوردن

ترا گر این خرد آن گاه بودى

زبانت لختکى کوتاه بودى

مرا نیز ار خرد بودى ز آغاز

نبودى گاه مهرم چون تو انباز

چنان چون تو پشیمان گشتى اکنون

پشیمان گشت جان من همیدون

همى گویم چرا روى تو دیدم

و گر دیدم چرا مهرت گزیدم

کنون تو همچو آبى من چو آتش

تو بس رامى و من بس تند و سر کش

نباشم زین سپس با تو هم آواز

نباشد آب و آتش را به هم ساز