حمایت از گنج‌نما




 

پاسخ دادن رامین ویس را

جهان افروز رامین گفت ازین پس

نپندارى که از من بر خورد کس

نورزم مهر تا خوارى نبینم

ز غم روشن جهان تارى نبینم

چه باید روز شادى گرم خودرن

تن آزاد خود را بنده کردن

بسا روزا که من دیدم تن خویش

ز بس خوارى به کام دشمن خویش

اگر خوارى همى آید به رویم

سزد گر نیز مهر تو نجویم

بجز دوزخ نشاید هیچ جایم

اگر نیز آزموده آزمایم

منم آزاد و هرگز هیچ آزاد

چو بنده بر نگیرد جور و بیداد

نباشد هیچ فرزانه ستمگر

نباشد هیچ آزاده ستم بر

گر از روى تو تابانست خورشید

من از خورشید تو ببریدم اومید

و گر نایاب گردد در جهان سنگ

بود یک من به گوهر شصت همسنگ

بخرّم صد منى بر دل نهم من

مگر زین ننگ و رسوایى رهم من

اگر در زین وصلت هست صد گنج

نیرزد جستنش با این همه رنج

دل از تن بر کنم گر دل دگر بار

کشد مهر تو یا مهر دگر یار

اگر زین دل جدا مانم مرا به

که هر کس را مهى خواهد مرا نه

مگر بخت مرا نیکى درین بود

که امشب مهر تو پیوسته کین بود

بسا کارا که آغازش بود سخت

سرانجامش به نیکى آورد بخت

کند گه هاه ایزد کارها راست

چنان کزوى نداند هیچ کس خواست

کنون کار مرا امشب چنان کرد

که از خوبى به کام دوستان کرد

برستم زان همه گفتار و پوزش

وزان غم خوردن و تیمار و سوزش

تو گویى بنده بودم شاه گشتم

زمین بودم سپهر و ماه گشتم

چنان بى رنج و بى غم گشت جانم

که گویى من کنون نى زین جهانم

من از مستى جنان هشیار گشته

ز خواب ابلهى بیدار گشته

نه بینا بختم اکنون گشت بینا

چو نادان جانم اکنون گشت دانا

چو پاى ازبند خوارى رسته کردم

نیابد هیچ گور امروز گردم

نگر تا تو نپندارى که دیگر

مرا بینى چو دیدى خوار و غمخور

هر آن کاو طمع بگسست از جهان پاک

نیاید هرگز او را از جهان باک

به بى رنجى گذارد زندگانى

نه جوید سود از نیم زیانى

تو نیز ار بخردى و هوشیارى

چو من باشى و غم در دل ندارى

خردورزى و خرسندى نمایى

که خرسندیست بهتر پادشایى

اگر صد سال تخم مهرکارى

ازو در دست جز بادى ندارى

کسى از عشق ورزیدن نیاسود

به غیر از راه دشوارى نپیمود

نبرد این ره به سر اندر جهان کس

اگر تو عاگلى پند منت بس