حمایت از گنج‌نما




 

بخش ۱۲۸ - آمدن نایب قاضی میان بازار و خریداری کردن صندوق را از جوحی الی آخره

نایب آمد گفت صندوقت به چند

گفت نهصد بیشتر زر می‌دهند

من نمی‌آیم فروتر از هزار

گر خریداری گشا کیسه بیار

گفت شرمی دار ای کوته‌نمد

قیمت صندوق خود پیدا بود

گفت بی‌رؤیت شری خود فاسدی ست

بیع ما زیر گلیم این راست نیست

بر گشایم گر نمی‌ارزد مخر

تا نباشد بر تو حیفی ای پدر

گفت ای ستار بر مگشای راز

سر ببسته می‌خرم با من بساز

ستر کن تا بر تو ستاری کنند

تا نبینی ایمنی بر کس مخند

بس درین صندوق چون تو مانده‌اند

خویش را اندر بلا بنشانده‌اند

آنچه بر تو خواه آن باشد پسند

بر دگر کس آن کن از رنج و گزند

زآنکه بر مرصاد حق و اندر کمین

می‌دهد پاداش پیش از یوم دین

آن عظیم العرش عرش او محیط

تخت دادش بر همه جان ها بسیط

گوشهٔ عرشش به تو پیوسته است

هین مجنبان جز به دین و داد دست

تو مراقب باش بر احوال خویش

نوش بین در داد و بعد از ظلم نیش

گفت آری اینچه کردم استم است

لیک هم می‌دان که بادی اظلم است

گفت نایب یک به یک ما بادی ایم

با سواد وجه اندر شادی ایم

هم‌چو زنگی کو بود شادان و خوش

او نبیند غیر او بیند رخش

ماجرا بسیار شد در من یزید

داد صد دینار و آن از وی خرید

هر دمی صندوقیی ای بدپسند

هاتفان و غیبیانت می‌خرند