یا رب توبه چرا شکستم
وز لقمه دهان چرا نبستم
گر وسوسه کرد گردپیچم
در پیچش او چرا نشستم
آخر دیدم به عقل موضع
صد بار و هزار بار رستم
از بندگی خدا ملولم
زیرا که به جان گلوپرستم
خود من جعل الهموم هما
از لفظ رسول خوانده استم
چون بر دل من نشسته دودی
چون زود چو گرد برنجستم
اینها که نبشتم از ندامت
آن وقت نبشته بود دستم
< غزل شمارهٔ ۱۵۵۸
غزل شمارهٔ ۱۵۵۶ >