حمایت از گنج‌نما




 

حکایت

بـا جـاهــلـی و فــلـســفــی افـتـاد خـلافــی

چـونـانـکـه بس افـتـد بـه سـر لـفـظ کــرانـه

هـر مشـکل کـان بـود بـر آن کـرد جـوابـی

مــرد از ره تـعـلـیـم و نـه عـلـم بـچـگـانـه

در کـارش آورد دل از بـس شــفــقــت بـرد

بــر راهـــش افــکـنــد هـم از روی نـشــانـه

خنـدیـد بـه سخریـه بـر او جـاهـل و گفـتـش:

هر حرف که گوئی همه یاوه است و ترانـه

در خـاطـرش افـتـاد از او مـرد کـه پـرســد:

تـو مـنـطـق خـوانـدسـتـی بیـش و کـم یا نـه؟

زیـن مبحـث حرفـی ز کسـی هـیـچ شنـیـدی

یا آنـکه ترا مقـصـد حـرف است و بهـانـه؟

رو بـر ســـوی خــانـه بـبـرد کــور اگـر او

بـر عــادت پـیـشـیـن بـشـنـاســد ره خــانـه

جوشیـد بر او جاهل: کـایـن ژاژ چه خائی؟

بـخـشــیـد بـر او مـرد زهــی مـنـطـقــیــانـه

گویـند: که بهتر ز خموشی نه جوابی است

بـا آنـکـه نـه بـا مـعـرفــتـش هـسـت مـیـانـه

ما را گـنـهی نیسـت به جـز ره کـه نمـودیم

پیـداسـت وگـر نـیـسـت در ایـن راه کـرانـه

1330

< قایق

        

مرغ آمین >