Logo



 

حکایت در معنی بیداری از خواب غفلت

فرو رفت جم را یکی نازنین

کفن کرد چون کرمش ابریشمین

به دخمه برآمد پس از چند روز

که بر وی بگرید به زاری و سوز

چو پوسیده دیدش حریرین کفن

به فکرت چنین گفت با خویشتن

من از کرم برکنده بودم به زور

بکندند از او باز کرمان گور

دو بیتم جگر کرد روزی کباب

که می‌گفت گوینده‌ای با رباب:

دریغا که بی ما بسی روزگار

بروید گل و بشکفد نوبهار

بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت

برآید که ما خاک باشیم و خشت

< حکایت

        

حکایت >